جدول جو
جدول جو

معنی هتک بند - جستجوی لغت در جدول جو

هتک بند
چیزی را به طور سرسری و نیم بند بستن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک بند
تصویر یک بند
پشت سرهم، یک نفس و بدون درنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترک بند
تصویر ترک بند
جایی در اتومبیل و سایر وسایل نقلیه که بار را در آنجا می بندند، دوال چرمی که در عقب زین اسب آویزان می کنند برای بستن چیزی، سموت، فتراک
فرهنگ فارسی عمید
نوعی کمربند که اشخاص مبتلا به فتق به کمر و بر روی موضع فتق می بندند تا مانع بیرون آمدن فتق و ریختن آن به کیسۀ بیضه شود
فرهنگ فارسی عمید
کمربندی که از پشم یا ابریشم ببافند و در یک سر آن تکمه یا مهره و در سر دیگرش حلقه بدوزند و هنگامی که بخواهند به کمر ببندند مهره را در حلقه بیندازند، برای مثال سنگ تک بند قلندر کشتی تجرید را / از پی تسکین به بحر بینوایی لنگر است (جامی- مجمع الفرس - تک بند)
فرهنگ فارسی عمید
(زَ بُ)
آنچه مانع به کار افتادن هوش و خرد باشد:
چشم بند است ای عجب یا هوش بند
چون نسوزاند چنین شعله ی بلند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
تب بر. که تب قطع کند: داروی تب بند، داروی تب بر. رجوع به تب و دیگر ترکیبهای تب و تب برشود، دعانویس که دعای بریدن تب دهد
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
دهی است از دهستان بالا از بخش خاش شهرستان زاهدان. سکنه 130 تن. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و لبنیات و ساکنان از طایفۀ شهنوازی هستند. راه اتومبیل رو (فرعی) دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
متصل. پیوسته. دایم. متوالیاً. مدام: دیشب تا صبح یک بند بارید. بیمار شب را یک بند هذیان گفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ یَ دَ / دِ)
زخمی که در آن نمک انداخته بند کنند. (آنندراج). زخمی که بر روی آن نمک پاشیده وی را ببندند. (ناظم الاطباء) :
هر شب ز شور گریۀ اخترشمار خویش
زخم گلوی صبح نمک بند کرده ایم.
سالک یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
گیاهی است از ردۀ گندم سیاه از تیره توشک ها که خزنده است و به عنوان مدربه کار میرود. (از گیاه شناسی گل گلاب ص 273) ، نیز کنایت از دنیا و هفت اقلیم است:
ز خود بگذر که با این چارپیوند
نشاید رست از این هفت آهنین بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ خوَش / خُش کُ)
هسبند. رجوع به هسبند شود
لغت نامه دهخدا
(فَ ضَ / ضِ کَ دَ)
در تداول عامه سوت زدن. صفیر زدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ پُ)
نام یکی از دیه های لاریجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(فَ بَ)
بیضه بند. بندی که مانع بیرون آمدن فتق شود. (یادداشت بخط مؤلف). وسیله ای است مرکب از یک قسمت پهن و برجسته و یک دنبالۀ چرمی یا پارچه ای که مبتلایان به بیماری فتق زیر شکم خود بندند تا فتق بیرون نیاید. فتق بند انواع مختلفی دارد: برخی از آن ساده و برخی دیگر جفتی است که مورد استعمال هر یک بستگی به نوع بیماری فتق دارد. در تصویر این صفحه انواع آن دیده میشود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ)
که تتق بندد. که پرده کشد:
گهربخشندۀ ابر تتق بند
درافشانندۀ صبح شکرخند.
خواجو.
گاه نقش آرای آرایش به انگیز خیال
گاه در حجله تتق بند عروسان بوده ام.
نظام قاری (دیوان ص 97).
رجوع به تتق و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بَ دَ / دِ)
افسون که بدان آتش فرونشیند:
نسخه ای کز خط تست اندر دل سوزان من
سحر آتش بند یا تعویذ تب میخوانمش.
امیرخسرو دهلوی
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود:
ابر بهاریست ز سرچشمه آب را
زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد.
سلیم (از آنندراج).
وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست
می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند.
صائب (از آنندراج).
نم نماندست در جگر چه علاج
خشک بند است چشم تر چه علاج.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در تداول اهالی طالقان، شکسته بند را گویند. آروبند. کسی که شکسته استخوانان را درمان کند. آن کس که استخوانهای شکستۀ عضوی از اعضای بدن انسان یا حیوان را به هم پیوند دهد و با مهارت آنها را شکسته بندی کند
لغت نامه دهخدا
نای (نی) هفت بند. نیی که دارای هفت بند باشد که آوازآن رساتراز دیگر نی هاست. گیاهی ازتیره ترشک هاکه علفی ویک ساله است. برخی گونه های آن دارای ساقه بالارونده میباشند برگهایش متناوب وگلهایش کوچک وصورتی ومنفردند. این گیاه بحالت وحشی دراکثر مزارع وراضی بایرواماکن مساعداغلب نقاط زمین منجمله ایران میروید گیاهی است که خاصیت ضداسهال واسهال خونی داردو قابض است. دراستعمال خارجی جهت مداوای زخمها ازکوبیده برگهایش شبط الغول علف هفت بند عصی الراعی ضدپیوند سرخ مرز سرخ مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتک زدن
تصویر هتک زدن
سوت زدن صفیرزدن
فرهنگ لغت هوشیار
خایه بند غری بند ابزار و کمربندی که به وسیله آن محل فتق را می بندند کمربند فتق، کسی که متخصص در بستن فتق و معالجه آن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتش بند
تصویر آتش بند
فسونی که بدان آتش فرو نشیند
فرهنگ لغت هوشیار
متوالیاً، مدام، دایم پشت سرهم یک نفس بدون درنگ: پشت دستگاه دودکش می نشست و یک بند ناله کسالت آور و غم افزای آنرا بگوش همسایگان می رساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک بند
تصویر یک بند
((~. بَ))
پیوسته، پشت سر هم
فرهنگ فارسی معین
طناب های دو طرف ننو
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند، دهان بند
فرهنگ گویش مازندرانی
شکسته بند
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای گیاه در شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
حقه باز
فرهنگ گویش مازندرانی
حقه باز، شکل دیگر واژه ی ربال بند که به کولیان آواره اطلاق
فرهنگ گویش مازندرانی
اتا+بند، بخش کردن آواز، در ناظم الاطبا بند به معنی گره ی نی، در
فرهنگ گویش مازندرانی
دهان بند، دهان بندی که برای پیشگیری از ورود گرد و غبار به
فرهنگ گویش مازندرانی
چشمه ای در جنب درازنوی کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی